ارسال شده توسط ایرج تیموری
حسین جان
دلم دوباره همان آوارگی میان بین الحرمینت را می خواهد...
همان جا که خوشبخت ترین و ثروتمندترین آواره دنیایی
نمی دانی اول بروی از پاسدار و علمدار حرم رسول الله اذن دخول حرم ارباب را بگیری یا اینکه میگویی رسم ادب نیست اول بوسه بر سنگهای سرازیری حرم ارباب بزنم....
اما آخر کار فقط مینشینی در آن خیابان بهشتی و یکبار سمت راست یکبار سمت چپ را نظاره میکنی و چشمانت بارانی می شود.
آری اینجا نیاز به هیچ روضه خوانی نداری
اینجا در و دیوار با تو حرف میزنند
آری اینجا به تو یاد می دهند در ز...
ادامه مطلب
ارسال شده توسط صبا میرزابیگی
بار اول بود بابالقبله را میدیدم. آنقدر گیج و گنگ بودم که نمیدانستم کجا بروم. شاید هم کار خودتان بود، شب آخر، شب جمعه، آنقدر این سو و آن سو بروم تا من را بکشانید و بیاورید اینجا.
میدانید ارباب؟ وقتی این عکس را میگرفتم حسابی از پا درآمده بودم. بیماری شیره جانم را کشیده بود و فقط مغناطیس وجود شما سرپایم نگه داشته بود. وقتی عکسهای گالری را ورق میزنم، دقیقا عکس بعدی خودم جلوی بابالقبله ایستادهام. دست ادب به سینه گذاشتم و مثل همهی کسانی که جلوی حرم عکس میگیرند؛ ژست گرفتهام. خیلی خسته و ب...
ادامه مطلب
ارسال شده توسط حمیرا نوری
روزها میگذره و عمرمون داره تموم میشه
غافل از اینکه نمیدونیم کجای کار این دنیاییم
امام حسین رو دوست داریم ولی براش کاری نمیکنیم
دوست داریم بدونیم چرا میریم اربعین ولی بازم نمیدونیم:)
وقتی اول سال فروردین ماه که میرسه تقویم رو میدن دست من نگاه میکنم به اینکه کی باید راهی سرزمین عشق بشم ...
کی باید بار سفر ببندم و کی راهی بشیم برای آدم شدن ...
میگیم مارو بخر آقاجان
آقا جان اگر از سر تفریح میایم مارو هدایت کن نه اینکه بگم مارو نبر نه ...
ما بدبخت بیچاره های عالم کجا رو جز بهشت حسین دار...
ادامه مطلب
ارسال شده توسط زهرا محمدی فتیده
بسمالله ..
- اربعینِ ¹⁴⁰¹ -
راستش اولین کلمهای ک ب ذهنم رسید جنون بود .. قلب در سینه پرقدرت میتپد و قصدِ پرواز دارد ، هرچه دارم از کرم ِ شهداست -! قلبم با حضور ِ آنها آرام گشته و در خانه ی خود ب انجام ِ وظیفه ی خویش میپردازد . قلب دردِ حرم گرفته و با هر تلنگری فرمانِ اشک صادر میکند . جان رفت و برگشت تا رفتن و همسفر شدن در جاده ی عشق .. و اما بالاخره روز ِ موعود فرا رسید : ¹⁵ ِشهریورِسالِ¹⁴⁰¹ مصادف با ⁹ ِصفرِسالِ¹⁴⁴⁴ .. ساعت ⁵ ِصبح ، حرکت از منزل ب سمتِ بهشتزهرا'س' ؛ قرار ِ کاروان : قط...
ادامه مطلب
ارسال شده توسط ایرج تیموری
ای سلطان نجف من محتاج دعاتم
با قلبم شب قدری تو ایوون طلاتم
با دستت نوشته شد تقدیرم
آخر کنج حرمت می میرم
آی دنیا بدون علی آقامه ...
ادامه مطلب
ارسال شده توسط ایرج تیموری
🌸🌸🌸🌸🌸
من بی کس و بی قرار و بی تاب
مهدی من بی قرار و دریاب
🌷🌷🌷🌷🌷
دنیا یه طرف با تاج شاهش
مهدی یه طرف با نیم نگاهش
❀❀❀❀❀
دنیا یه طرف با دنیا خواهش
مهدی یه طرف با نیم نگاهش
🌻🌻🌻🌻🌻
دنیا همش دروغه، کسی به فکر ما نیست
به علی اعتماد کن که به جز این روا نیست
ادامه مطلب
ارسال شده توسط ایرج تیموری
🌸 اونا سینه سپر کردن و ما سینه زدیم آقا
🌸 اومدیم کربلای تو ولی دیر اومدیم آقا
🌸 چی میشد که بشم رو بوم تو یه کفتر جلدی
🌸 که مثل رسول ترک دم مرگ بگم آقام گلدی
🌸 به فدای سعید و عابس و حرّ و بریر آقا
🌸 به فدای زهیری که شد عاقبت به خیر آقا
ادامه مطلب
ارسال شده توسط عارفه دهقانی
*یا مقلب القلوب والابصار*
هفتمین "سین" این سفره شمائی سردارِ عزیز
شما که با رفتنت حقیقت انقلابِ قلب و بصر را برایمان رقم زدی ، دستمان را گرفتی و "کنار هم" زیر یک پرچم گرد آوردی که بگوئی قلب فقط جای خداست و دیده را فایده آن است که دلبر بیند.
*یا مدبر الیل و النهار*
شب ها آرام سر بر بالین میگذاشتیم ! بی دغدغه و بدون اینکه شریکِ دردی از دردهای مولایمان باشیم ، به فکر تدبیرِ معاش بودیم و غافل از توشه ی آخرت! تو به ما نشان دادی که "دائم در جهاد بودن" یعنی چه ... فی الیل و النهار بدنبالِ معشوق دو...
ادامه مطلب
ارسال شده توسط ایرج تیموری
#دلتنگ_دو_سه_خط_روضه_کنار_رفقای_امام_حسینی_هیات
ادامه مطلب
ارسال شده توسط زهرا دهنمکی
روز ۶ام محرم همین امسال بود...
من یه کربلا نرفته تو روضه حضرت قاسم....
وسط گریه یهو گفتم یا امام حسن تورو به حق پسرت یه سفر کربلا نمیدونم کی ولی به زودی زود منو ببر...نمیدونم چجوری ولی ببر...تازه گلایه هم کردم گفتم همه برات کربلاشونو از امام رضا میگیرن همه تو این هیئتا از امام حسین میگیرن...ولی من هنوز نگرفتم دیگه خودتون ببرید منو...
شب رسیدم خونه پوستر هیئتو دیدم...
فکر نمیکردم بابام بزاره من بیام ، چیزی هم نگفتم حتی دربارش...
فرداش تلویزیون سخنرانی استادپناهیان بود گفتن یه روایتی بوده از ...
ادامه مطلب
ارسال شده توسط سلما اعتباری گوهر ریزی
تو می دانی چه رازی در این قدم ها نهفته است؟
همین قدم ها که خستگی ناپذیر به یک سو در حرکتند
پیر و جوان، کودک و نوجوان، زن و مرد!
چه کهربای قدرتمندی ست که همه را به سوی خود می کشاند؟!
نه! غلط گفتم! کهربا نیست، دلرباست!
دلها را به سوی خود می کشد!
و در این مسیر، تو هیچ چیز نمی بینی، اِلا زیبایی!
اِلا عشق!
ما رایت الا جمیلا!
عده ای نیامدند و شلوغی را بهانه کردند
ما آمدیم که در شلوغی محشر دستگیرمان باشی!
یا شافع امت رسول(ص)!
ادامه مطلب
ارسال شده توسط فائزه افشار زرندی
ای حسینی که به دل عشق تو درمان من است، مهر تو نور دل اول و پایان من است .
چند روزیست که از سفر رؤیایي ام میگذرد ولی من همچنان در رؤیا مانده ام...
حال دلم عجیب است!!
می دانم که هنوز شوکه ام هنوز به دنیا و حال و هوای عادی و روزمرگی برنگشته ام...
نمیدانم چه شد یکدفعه همه چیز جور شد و عازم شدم. انگار زمان سرعت گرفته بود، بالاخره توانستم در آخرین لحظات، ثبت نام را قطعی کنم و خود را به آخرین جلسه توجیهی کاروان برسانم
حالا که برگشته ام بغضی گلویم را می فشارد...دلتنگم...
چه رؤیا ی شیرینی بود.... ...
ادامه مطلب