امضا کن محرمو ببینم، از الان تو فکر اربعینم ... علی یا علی یا مولا
ای سلطان نجف من محتاج دعاتم با قلبم شب قدری تو ایوون طلاتم با دستت نوشته شد تقدیرم آخر کنج حرمت می میرم آی دنیا بدون علی آقامه ...
ای سلطان نجف من محتاج دعاتم با قلبم شب قدری تو ایوون طلاتم با دستت نوشته شد تقدیرم آخر کنج حرمت می میرم آی دنیا بدون علی آقامه ...
🌸🌸🌸🌸🌸 من بی کس و بی قرار و بی تاب مهدی من بی قرار و دریاب 🌷🌷🌷🌷🌷 دنیا یه طرف با تاج شاهش مهدی یه طرف با نیم نگاهش ❀❀❀❀❀ دنیا یه طرف با دنیا خواهش مهدی یه طرف با نیم نگاهش 🌻🌻🌻🌻🌻 دنیا همش دروغه، کسی به فکر ما نیست به علی اعتماد کن که به جز این روا نیست
🌸 اونا سینه سپر کردن و ما سینه زدیم آقا 🌸 اومدیم کربلای تو ولی دیر اومدیم آقا 🌸 چی میشد که بشم رو بوم تو یه کفتر جلدی 🌸 که مثل رسول ترک دم مرگ بگم آقام گلدی 🌸 به فدای سعید و عابس و حرّ و بریر آقا 🌸 به فدای زهیری که شد عاقبت به خیر آقا
*یا مقلب القلوب والابصار* هفتمین "سین" این سفره شمائی سردارِ عزیز شما که با رفتنت حقیقت انقلابِ قلب و بصر را برایمان رقم زدی ، دستمان را گرفتی و "کنار هم" زیر یک پرچم گرد آوردی که بگوئی قلب فقط جای خداست و دیده را فایده آن است که دلبر بیند. *یا مدبر الیل و النهار* شب ها آرام سر بر بالین میگذاشتیم ! بی دغدغه و بدون اینکه شریکِ دردی از دردهای مولایمان باشیم ، به فکر تدبیرِ معاش بودیم و غافل از توشه ی آخرت! تو به ما نشان دادی که "دائم در جهاد بودن" یعنی چه ... فی الیل و النهار بدنبالِ معشوق دو...
روز ۶ام محرم همین امسال بود... من یه کربلا نرفته تو روضه حضرت قاسم.... وسط گریه یهو گفتم یا امام حسن تورو به حق پسرت یه سفر کربلا نمیدونم کی ولی به زودی زود منو ببر...نمیدونم چجوری ولی ببر...تازه گلایه هم کردم گفتم همه برات کربلاشونو از امام رضا میگیرن همه تو این هیئتا از امام حسین میگیرن...ولی من هنوز نگرفتم دیگه خودتون ببرید منو... شب رسیدم خونه پوستر هیئتو دیدم... فکر نمیکردم بابام بزاره من بیام ، چیزی هم نگفتم حتی دربارش... فرداش تلویزیون سخنرانی استادپناهیان بود گفتن یه روایتی بوده از ...
تو می دانی چه رازی در این قدم ها نهفته است؟ همین قدم ها که خستگی ناپذیر به یک سو در حرکتند پیر و جوان، کودک و نوجوان، زن و مرد! چه کهربای قدرتمندی ست که همه را به سوی خود می کشاند؟! نه! غلط گفتم! کهربا نیست، دلرباست! دلها را به سوی خود می کشد! و در این مسیر، تو هیچ چیز نمی بینی، اِلا زیبایی! اِلا عشق! ما رایت الا جمیلا! عده ای نیامدند و شلوغی را بهانه کردند ما آمدیم که در شلوغی محشر دستگیرمان باشی! یا شافع امت رسول(ص)!
ای حسینی که به دل عشق تو درمان من است، مهر تو نور دل اول و پایان من است . چند روزیست که از سفر رؤیایي ام میگذرد ولی من همچنان در رؤیا مانده ام... حال دلم عجیب است!! می دانم که هنوز شوکه ام هنوز به دنیا و حال و هوای عادی و روزمرگی برنگشته ام... نمیدانم چه شد یکدفعه همه چیز جور شد و عازم شدم. انگار زمان سرعت گرفته بود، بالاخره توانستم در آخرین لحظات، ثبت نام را قطعی کنم و خود را به آخرین جلسه توجیهی کاروان برسانم حالا که برگشته ام بغضی گلویم را می فشارد...دلتنگم... چه رؤیا ی شیرینی بود.... ...
انصار القائم رو قبل از این نمیشناختم. اولین باری که سربند نصر من الله و فتح قریب رو دیده بودم توو راهیان نور بود. وقتی رفته بودیم هور. بعد از بازدید و قایق سواری وایساده بودیم منتظر راوی که بیاد و روایت گری کنه. یهو دیدم آقای قاسمی اومده به عنوان راوی. کلی ذوق کردم وقتی دیدمش. خیلی وقت پیش شناخته بودمش و میدونستم که آدم خیلی خوبیه. روایت گری ایشون که تموم شد برامون سربند و پرچم آوردن. اولین باری که پرچم نصر من الله رو دیدم اونجا بود. خیلی از هور خوشم اومد چون همش زحمت بچه بسیجیا بود. خلاصه 6 م...